سلام مادر جان
امشب دلم را به آسمان ها مي سپارم
تا نوشته هايم را به تو نشان دهد.
شايد دفتر قلبم را ورق بزني و گوشه اي از آن را بخواني.
مادر خيلي دلم مي خواست با تو بودم در ميان ابرها ، پيش خدا بودم.
امشب دلم را به آسمان ها مي سپارم
تا نوشته هايم را به تو نشان دهد.
شايد دفتر قلبم را ورق بزني و گوشه اي از آن را بخواني.
مادر خيلي دلم مي خواست با تو بودم در ميان ابرها ، پيش خدا بودم.
نمي داني كه چقدر برايت دلتنگم.
امشب مي خواهم باخدایم صحبت كنم اما با چه زباني ؟
با اين زبانم كه پر از گناه است؟نه نمي توانم!
امشب میخواهم با مادرم صحبت کنم اما با چه رویی؟
چگونه مي شود مهمان آسمان باشم
و با زبان زميني خود صحبت كنم نمي دانم ، چه كنم ؟
پس با روی سیاه و زبان پراز گناهم براي مادرم مي نويسم.
مادرخوبم ، تو خود واسطه گری کن زیرا تو به آسمان نزديك تری...
به خدای آسمان نزدیک تری...
پس برایت می نویسم...
هر صبح تصوير تو را مي نگرم تا شايد تو هم به من نظري كني.
آيا تو به دیدن من مي آيي؟ حتما، تو مي آيي.
مادر باور كن، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس مي كنم.
اما چرا نمي بينمت ؟ چرا صورت پر نورت را برايم نمايان نمي كني ؟
مي دانم ، اين تقصير چشم هاي من است.
آن قدر گناه كرده ام كه گناهان چون پرده اي روي چشم هايم شده اند.
اي كاش دستم را مي گرفتي تا اين قدر احساس تنهايي نمي كردم.
مادر تو اینك در آسمان ها ماه مجلس شده اي عين ستاره ها!
چه زيبا مي درخشي!
خوش به حال آن شبي كه تو به آن نور مي دهي..
تو به آن آرامش مي دهي...
اي كاش من هم شب ها به جاي خفتن در زمين در آسمان ها بودم.
نمیدانم این حس وحالم را با چه کسی در میان بگذارم که حسم کند.
بتواند این حس رو جواب دهد تا شاید این درد بیقراری را تسکین یابد .
پس با تو می گویم...
با تو که میدانم میدانی اکنون در دل من چه می گذرد.
پس میگویم و میگویم وعقده دل را وا میکنم تا سبک شوم.
سبک شوم شاید بتوانم لحظه ای با تو در آسمانها باشم.
و سبکبال پرواز کنم تا رسیدن به قله آرزوهایم
شاید بتوانم لحظه ای با تو باشم
و به تو برسم ...
امشب مي خواهم باخدایم صحبت كنم اما با چه زباني ؟
با اين زبانم كه پر از گناه است؟نه نمي توانم!
امشب میخواهم با مادرم صحبت کنم اما با چه رویی؟
چگونه مي شود مهمان آسمان باشم
و با زبان زميني خود صحبت كنم نمي دانم ، چه كنم ؟
پس با روی سیاه و زبان پراز گناهم براي مادرم مي نويسم.
مادرخوبم ، تو خود واسطه گری کن زیرا تو به آسمان نزديك تری...
به خدای آسمان نزدیک تری...
پس برایت می نویسم...
هر صبح تصوير تو را مي نگرم تا شايد تو هم به من نظري كني.
آيا تو به دیدن من مي آيي؟ حتما، تو مي آيي.
مادر باور كن، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس مي كنم.
اما چرا نمي بينمت ؟ چرا صورت پر نورت را برايم نمايان نمي كني ؟
مي دانم ، اين تقصير چشم هاي من است.
آن قدر گناه كرده ام كه گناهان چون پرده اي روي چشم هايم شده اند.
اي كاش دستم را مي گرفتي تا اين قدر احساس تنهايي نمي كردم.
مادر تو اینك در آسمان ها ماه مجلس شده اي عين ستاره ها!
چه زيبا مي درخشي!
خوش به حال آن شبي كه تو به آن نور مي دهي..
تو به آن آرامش مي دهي...
اي كاش من هم شب ها به جاي خفتن در زمين در آسمان ها بودم.
نمیدانم این حس وحالم را با چه کسی در میان بگذارم که حسم کند.
بتواند این حس رو جواب دهد تا شاید این درد بیقراری را تسکین یابد .
پس با تو می گویم...
با تو که میدانم میدانی اکنون در دل من چه می گذرد.
پس میگویم و میگویم وعقده دل را وا میکنم تا سبک شوم.
سبک شوم شاید بتوانم لحظه ای با تو در آسمانها باشم.
و سبکبال پرواز کنم تا رسیدن به قله آرزوهایم
شاید بتوانم لحظه ای با تو باشم
و به تو برسم ...