loading...
☀☀☀☀تنهایی☀☀☀☀
آخرین ارسال های انجمن
بازدید : 555 یکشنبه 1392/02/22 نظرات (0)


هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم یادم می افتد
”دلـتـنـگی”

هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست….!


نماد کاربر

این آخربن قرارِ ماست واسه همیشه من میرم
میرم و قول میدم بهت
دیگه سراغتو نگیرم
باشه میرم اما نگو
قسمت نبود خدا نخواست
نگو که راه منو تو
همه میگن از هم جداست
پا میزارم رو دلم تا حل بشه مشکلم
از روی اجبار میرم
اگر چه بی تو میمیرم
میسپارمت دست خدا
میگذرم از حق خودم
اما گناه من چی بود
این همه عاشقت شدم



جدایی رو نزار به پای تقدیر تو بودی که منو وادار کردی
میخواستم تا ابد با تو بمونم
تو به رفتن منو اجبار کردی
تو میگفتی صلاحه که جدا شیم
مدام این جمله رو تکرار کردی
تو گفتی عاشقی اما دروغ بود
خودت به این دروغ اقرار کردی




خودت نخواستی و نذار به پای بخت و سرنوشت
دستای بی رحم تو بود
آخر قصه رو نوشت
حالا چیکار کنم بگو
با این همه دلبستگی
نه دیگه تو حرفی نزن
چیزی نداری که بگی

پا میزارم رو دلم
تا حل بشه مشکلم
از روی اجبار میرم
اگر چه بی تو میمیرم
میسپارمت دست خدا
میگذرم از حق خودم
اما گناه من چی بود
این همه عاشقت شدم

این همه عاشقت شـــــــــــــــــــــدم






خيلي سخته عشقت بهت بگه : با هم باشيم اما وابستگي بينمون نباشه...

................

مـن رفـتم و تـو فـقـط گـفـتی بـرو بـه ...

مـدت هـاست کـه بـی تـابـم

بـی تـاب ِبـازگـشـتت

و کلـام آخـرت

راسـتی

“بـه سـلامـت” بـود

یـا “بـه جـهـنــم” ؟!







داستان عاشقانه:

یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .

یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه .

هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه .

تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟

پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو
مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد

آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود

دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از این سایت خوشت اومد؟
    ؟
    چند سالته؟
    دوست دارید بیشتر در مورد چه فیلم ها و هنرمندانی مطلب بگذاریم؟
    چگونه وارد این سایت شدید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2151
  • کل نظرات : 55
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 4927
  • آی پی امروز : 306
  • آی پی دیروز : 332
  • بازدید امروز : 1,129
  • باردید دیروز : 1,338
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 7,149
  • بازدید ماه : 15,161
  • بازدید سال : 82,604
  • بازدید کلی : 3,675,790