این بار حصار کلمات را می شکنم
ودلم را به قاصدک های آواره میبخشم,
برای از تو گفتن نیازی به کلام نیست...
از تو که بگویم:
اشکها بی بهانه از آسمانه کلامم میبارد
واژه ها در رگ سخنم میجوشد
و جملات در نوک قلمم به رقص در می آیند
وقتی از تو می گویم:
زمین رهایم میکند تا به آسمانی ترین شعر ها عروج کنم
و از شاخه معرفتت یک بیت بچینم
بازهم: میخواهم از تو بگویم
.
.
.
دلـــت کـه گـرفــت ،
ديگر مـنـتِ زميـــن را نــکـش !
راهِ آسمـان بـاز است ...
پر بکش !
او هميشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را مي خواند ...
.
.
.
.
.
اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!!
آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود
و وقتی دریا مختصر می شود
و وقتی قلب خلاصه می شود
و آدم، قانع.
این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد
و این تنگ بلورین، تنگ و سخت خواهد شد
و این آب ته خواهد کشید.
تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.
کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...
بگذریم ...
دریا و اقیانوس به کنار
نامنتها و بی نهایت پیشکش
کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی
این آب مانده است و بو گرفته است
و تو می دانی آب هم که بماند می گندد
آب هم که بماند لجن می بندد
و حیف از این ماهی که در گل و لای، بلولد
و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!
.
.
.
.
.
خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک مي کند ،
منظورم از ما ، من و توست ...
مهرباني او همه را کفايت مي کند ،
از پير و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خويان تا متکبران ...
عشق او حد و مرزي نمي شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمي شوي ؛
مهم نيست که چه کسي هستي يا چه شغلي داري ،
نام تو نيز در فهرست خداست ...
مهم نيست که چه گذشته اي داشته اي ،
به خدا اعتماد کن تا حقيقت اين کلمات را دريابي ؛
به سختي کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار ،
زيرا آن زمان که همه رهايت مي کنند هنوز در آغوش او هستي ؛
خدا هنوز هم دوستمان دارد ،
از آغاز جهان شيفته مان بوده ،
و هميشه هم خواهد بود ...!